متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

متین و مهبد

مهمونی

پنجشنبه ای با هم رفتیم خونه همکار بابا .اونا 3 تا بچه ناز و خوشگل دارن که اسماشون ( امیر حسین که من بهش می گم هری پاتر چون واقعا شبیهشه، عرشیا که خیلی تپلی نار، و آخریشم هستیه خانم که خیلی ناز داره ) هستیا یه کم از شما کوچیکتر ولی ماشاللهاستخون بندی درشتی داره واسه همین بزرگتر دیده می شه .خلاصه این که با کلی ذوق رفتیم اونجا یکی دیگه از همکارای بابا هم اونجا بودن منظورم بابا و مامان آیدین دوست کوچولوی خودمونه که وبلاگ هم داره .وقتی رسیدیم شما خواب بودی و بعد که بیدار شدی یهویی که انگار زده باشنت همش گریه کردی .نمی دونم واسه چی ... ولی ما هر کاری می کردیم ساکت نمی شدی دیگه داشتم کلافه می شم چون اصلا حرف هم نمی زدی و فقط می گفتی نه نه...
22 بهمن 1390

چند روزی که گذشت

سلام به همه دوستای خوبم .ببخشید چند روزی بود هم اینترنتم مشکل داشت و هم سرم شلوغ بود نمی تونستم بیام بهتون سر بزنم. خب حالا یه سلام هم به پسر خوشگل مامانی خودم. جونم برات بگه ......... جمعه ای من و شما و بابایی مهمون داشتیم که کنسل شد واسه همین موندیم تک و تنها منم برای این که حوصله شما سر نره فرستادم پارک بادی البته با بابای مهربونت .خودم خونه موندم چون خیلی کار داشتم برای انجام دادن. شما هم پارک بادی حسابی خوش گذروندی و از اون روز چون اولین بارت بود که با بابایی تنها می رفتی پارک بادی حسابی ذوق زده بودی. خلاصه که خیلی خوشت اومد. راستی یادم رفت بگم همون روز جمعه البته صبحش بابا بردت ارایشگاه و مثل آقاها نشستی تا موهات مرتب بشه ...
18 بهمن 1390

متین مثلا مریض

عزیز دلم از 2 روز پیش که مریضیت شروع شد خدا رو شکر الان خیلی بهتر شدی طوری که شیطونیات رو از سر گرفتی و انگار نه انگار که مریضی .البته ناگفته نماند که تدبیر مادرانه باعث شد که مریضی شما عود نکنه ها . بگذریم با خبر شدم که زندایی و مهراوه جونی هر دوتا شون مریض شدن مثل شما فقط با این تفاوت که اون دوتا خیلی وضعشون بد بود به خصوص زندایی که بنده خدا رفته  زیر اکسیژن حتی ،ولی خدا رو شکر الان خوبن و مهراوه هم حال عمومیش خوبه ولی عشق من سرفه های بدی می زنه هنوز و همچنان مشغول به دارو خوردن اونم کوهی از دارو. باز باید بگم که خدا رو شکر که شما رو زود بردم دکتر الان فقط دو تا شربت و دوتا قرص داری و حالت هم که خیلی خوبه ماشالله خلاصه دیروز ر...
11 بهمن 1390

فارنژیت التهاب و عفونت حلق ناشی از میکروب های مختلف.

علائم شایع: گلو درد اختلال بلع احساس غلظت یا توده در گلو تب تورم غدد لنفاوی در گلو (گاهی) درد عمومی بدن علل: عفونت باکتریایی،ویروسی یا قارچی  پیشگیری: دوری از تماس نزدیک با فرد دچار گلو درد. انجام به موقع واکسیناسیون از جمله دیفتری درمان: مراقبت در منزل مغولا کافی است. غرغره چای غلیظ گرم یا سرد یا اب نمک استفاده از دستگاه بخور اب سرد عوض کردن مسواک مصرف زیاد مایعات محدود کردن فعالیت ها تا بهبودی کامل       سلام عزیز مامان یه چند روزیه که مریضی .یعنی دقیقا از دیروز صبح تب کردی و تا امروز ادامه داشت. سرفه و عطسه می کنی ولی خیلی کم .همش هم دلت می خواد بخوابی .قرب...
9 بهمن 1390

قاطی پاطی

    سلام عشق مامان از وقتی فهمیدم فرشته ما انار کوچولو پیش خدا رفته بیشتر بغلت می کنم و بیشتر سراغ خاطراتت می رم. و همش با خودم می گم اگه خدایی نکرده من جای مامان انار بودم چه جوری تحمل می کردم. خدا واقعا بهشون صبر بده. وقتی فکرشو می کنم کلی اشک می ریزم و می گم آخه چرا خدا فرشتتو به این زودی برگردوندی پیش خودت ولی از طرفی هم می گم که اینجوری بهتر شد لااقل الان انار کوچولو دیگه درد نداره و از اون همه رنج راحت شده.روحش شاد.   بگذریم بازم از بین عکسا چند تا عکس جالب پیدا کردم.اون زمانی که شما دختر خانم می شدی اونم فقط با یک روسری یا چادر و تازه کلی ذوق می کردی که دختری.و دلت نمی خواست روسری رو از سرت در بیاریم.چقد...
4 بهمن 1390

آيا ميتوان رشد قدي کودکان را افزايش داد؟

   آيا ميتوانم رشد قدي او را افزايش دهم؟ جواب اين سوال مثبت است. به عنوان مثال در برخي کشورها مثل ژاپن که مردم آن از نظر ژنتيکي جثه هاي ظريف و کوتاهي داشته اند، متخصصان با تغيير رژيم غذايي توانسته اند رشد قدي را چند سانتيمتر افزايش دهند. به عبارت ساده تر با استفاده از يک رژيم غذايي مغذي از مواد مغذي حتي در کودکاني که پدر و مادر از نظر ژنتيک قد متوسط يا کوتاهي دارند، ميتوان رشد قدي بيشتري داشت. نکته اي که بايد به آن توجه کنيم آن است که نقش تغذيه در رشد قدي، به قبل از دوران بلوغ باز ميگردد. به محض آنکه نوجوان بالغ شد، ديگر با تغذيه نميتوان به رشد قدي او کمک کرد. به همين دليل توصيه ميشود قبل از رسيدن کودک به دوران بلوغ مصرف مواد غذا...
3 بهمن 1390

چند روز گذشته

    این شنبه که اول بهمن بود ، دوباره یه برف خوب و عالی اومد و ما رو خیلی خوشحال کرد. چون می تونستیم با هم بازی کنیم. تازه بابا جون هم موند خونه جون یه 15 سانتی برف روی زمین نشسته بود که نمی شد واقعا جایی رفت من و شما هم از خدا خواسته با بابای مهربون رفتیم توی کوچه برف بازی. من و بابایی کلی با بیل جلوی پارکینگ رو از برف پاک کردیم و بعد باه گلوله برفی درست کردیم و جنگ گلوله برفی راه انداختیم . کم کم همسایه ها هم به ما ملحق شدن و بازیمون قشنگتر شد .شما حسابی بازی کردی و کلی برف به بقیه پرت کردی البته همش با ملایمت .خلاصه که خیلی خوب بود. بعد که اومدیم خونه بعد عوض کردن لباسای خیس مامان برای شما و بابا یه شیر کاکائوی داغ درس...
3 بهمن 1390